تاریخ ادبیات فارسی به بررسی تاریخی و جریانشناسی ادبیات زبان فارسی میپردازد. ادبیات فارسی پس از اسلام تاریخی هزار و صد ساله دارد. شعر فارسی و نثر فارسی دو گونه اصلی در ادب فارسی هستند. برخی کتابهای قدیمی در موضوعهای غیرادبی مانند تاریخ، مناجات و علوم گوناگون نیز دارای ارزش ادبی هستند و با گذشت زمان در زمره آثار کلاسیک ادبیات فارسی جای گرفتهاند.
آوازه برخی شاعران و نویسندگان ایرانی از مرزهای ایران بزرگ فراتر رفتهاست. شاعران و نویسندگانی همچون فردوسی، سعدی، حافظ شیرازی، مولوی، خیام و نظامی شهرتی جهانی دارند. در میان چهرههای شناخته شده ادبیات معاصر پارسی در جهان میتوان به صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده، هوشنگ گلشیری و جلال آل احمد در ادبیات داستانی و شهریار، نیمایوشیج و احمد شاملو در چامه (شعر) اشاره کرد.
*****
در سه قرن اول هجري، همچنانکه ايران ميدان نفوذ اديانى از قبيل اسلام و کيشهاى زرتشتى و مانوى و عيسوى و غيره بود، بههمان نحو هم زبانهاى متعلق بههر يک از آنها يعنى عربى و پهلوى و سريانى و جز آن در ايران رواج داشت بىآنکه يکى مزاحم ديگرى باشد. يعنى در همان حال که دستهاى از نويسندگان و گويندگان ايرانى در نثر و نظم عربى تحصيل مهارت و شهرت مىکردند، دستهاى هم به ابيات سريانى و تأليف و يا ترجمهٔ کتب به آن سرگرم بودند و گروهى ديگر تأليف کتابهائى را به زبان پهلوى دنبال مىنمودند. در همان حال هم ادبيات محلى در ولايات ايران دنبالهٔ تکامل طبيعى خود را مىپيمود و لهجههاى محلى از طريق آميزش با زبان عربى تغيير و تحول مىيافت و از ميان آنها برخى از لهجهها مانند لهجهٔ درى آمادهٔ آن مىشد که داراى ادبيات وسيعى مىگردد و سرانجام هم چنانکه مىدانيم در پايان اين عهدست که زبان درى يعنى لهجهٔ مشرق ايران بهعنوان يک لهجهٔ ادبى مستقل درآمد و تا روزگار ما بهعنوان زبان رسمى ادبى و سياسى ايران بقى ماند.
ايرانيان با سقوط حکومت ساسانى و از دست دادن استقلال خويش دست از ادامهٔ فعاليت علمى و ادبى خود نکشيدند و در نخستين قرنهاى هجرى چه به لهجههاى پهلوى و سغدى و خوارزمى و چه به زبان عربي، آثار فراوان پديد آوردند و بههرحال فعاليتهاى فکرى و علمى و ادبى ايران، بهنحوى که در پايان عهد ساسانى داشتند، ادامه يافت و دچار توقف و رکود نگرديد.
اما در تمام اين مدت حکام و واليان ولايات ايران که يا عرب و يا از ايرانيانى بودند که با زبان عربى آشنائى داشتند، طبعاً در مکاتبات رسمى و احکام ادارى و دينى زبان رسميِ زمان يعنى عربى را بهکار مىبردند و در اين حوزههاى قدرت اگر شعرى در تهنيت اعياد و يا مدح فرمانروايان سروده مىشد به تازى بود و شعرهاى محلى ايران، جزء آثار ادبى شناخته نمىشد و اصولاً براى مسلمانان که رفتهرفته اکثريت غالب ملت ايران را تشکيل مىدادند هنوز يک زبان رسمى با ادبيات رسمى وجود نيافته بود.
پديد آمدن يک زبان رسمى بهعنوان زبان ادبى و سياسى و علمى از وقتى امکان يافت که دولت نيممستقل طاهرى و دولتهاى مستقل صفارى و سامانى و بوئى و حکومتهاى جزء قرن چهارم که تابع حکومتهاى بزرگ مذکور بودند، بهوجود آمدند. نسبت به طاهريان هيچ قرينهٔ تاريخى در دست نيست که قصد برانداختن زبان رسمى عربى و روى کار آوردن لهجهٔ درى بهعنوان زبان رسمى دربارى داشتهاند ليکن برعکس آنان سلسلهٔ آل ليث (صفاريان) حامى جدى زبان فارسى بود.
با اطلاعى که از احوال و افکار يعقوب پسر ليث داريم، مىدانيم که او به قصد ايجاد يک دولت مستقل ايرانى و برانداختن يا ضعيف کردن حکومت بغداد شروع به فعاليت کرد. از شعرى که او براى معتمد خليفه فرستاده بود (۱) بهصراحت برمىآيد که مىخواست در سايهٔ درفش کاويان بر همهٔ امتها سيادت جويد و بر سرير ملوک عجم برآيد و رسوم کهن را تجديد کند. بههمين سبب، و نيز از آنروى که با زبان عربى آشنائى نداشت، زبان عربى در دستگاه امارت و حکومت او بهکار نمىرفت. به شعر و ادب عربى توجهى نمىکرد و شاعران تازىگوى را نمىنواخت بلکه دوست داشت تا زبانى را که خود مىفهميد و بدان سخن مىگفت، زبان ادبى کند و شعر شاعران را بدان زبان بشنود و همين علاقهٔ او است که باعث شد تا لهجهٔ درى بهعنوان زبان رسمى و ادبى در دربار او تلقى گردد و معمول شود و حتى به روايتى بر اثر همين امر است که سرودن شعر به لهجهٔ درى معمول گشت.
(۱) . آن شعر سرودهٔ ابراهيمبن ممشاد اصفهانى معروف به المتوکلي است و چنين آغاز مىشود:
انا ابنالاکارم من نسل جم
و حائز ارث ملوکالعجم
و مىگويند که المتوکلى آن را از زبان يعقوب ساخته و اصالت نژاد و هدفهاى عالى او را در احياء عظمت ايران، در آن قطعه آورده بود.
نخستين شاعر پارسىگوى
رواياتى که در باب نخستين شاعر، يا نخستين شاعران پارسىگوى در سه قرن اول هجري، داريم مختلف و غالباً باورنکردنى است. قديمىترين اشارهاى که در اين باب داريم آن است که در تاريخ سيستان آمده است. اجزاء اين کتاب چند بار نوشته شده ولى قسمت نخستين يعنى بخش قديمتر آنچنان که از سبک تحريرش آشکار است بايد مربوط باشد به قرن چهارم و به حداقل، آغاز قرن پنجم هجري. تمام روايات ديگرى که در کتابهائى از قبيل لبابالالباب عوفى (تأليف در آغاز قرن هفتم) و المعجم شمس قيس رازى (تأليف در آغاز قرن هفتم هجري) و اقوال نامعتبر ديگرى (مانند قول دولتشاه سمرقندى در تذکرةالشعراء، و قول هدايت للهباشى در مجمعالفصحاء، و امثال آنها(۱) اگرچه بعيد نيست که از مآخذ قديم نشأتت کرده باشد، در کتبى ديده مىشود که زمان تأليف آنها بعد از آغاز قرن هفتم هجرى است.
(۱) . دربارهٔ اولين شاعر در مآخذ ديگرى هم سخن رفته است، مثلاً در تاريخ بيهق از علىبن زيد بيهقي؛ و در کتاب محاضرةالاوايل و مسامرةالاواخر از علاءالدين دده...
اگر به قول مذکور در تاريخ سيستان استناد کنيم، اولين شعر پارسى دريِ مکتوبِ موجود را يکى از گويندگان و مترسلان دربار يعقوببن ليث بهنام محمد بن وصيف سگزى ساخت که ابياتى مشهور است و بدين ترتيب آغاز مىشود:
اى اميرى که اميران جهان خاص و عام
بنده و چاکر و مولاى و سگ بند و غلام ...
اين محمدبن وصيف از دبيران يعقوببن ليث است که از اوايل عهد قدرت جوانمرد سيستانى با او بود و دورهٔ امراء بعد از يقعوب را هم درک کرده و غير از قطعهٔ مذکور چند قطعه شعر ديگر که روانتر و سهلتر است ازو بازمانده است. نخستين شعر او ظاهراً بايست بعد از سال ۲۵۱ ساخته شده باشد زيرا از فحواى عبارت وى در آن قطعه معلوم است که واقعهٔ عمار خارجى سيستانى که در سال ۲۵۱ از يعقوب شکست خورده و کشته شده بود، موضوع اساسى آن ابيات است. بنابراين اگر قول صاحب تاريخ سيستان را باور داريم نخستين شعر مکتوب موجود پارسى درى که به تقليد از قصايد و اشعار عربى ساخته شده باشد، منسوب است به منتصف قرن سوم هجري؛ و اشعار دو شاعر ديگر درباره يعقوب بهنام بسام کورد سيستانى و محمدبن مخلد سيستانى هم که در تاريخ سيستان، مقارن همين زمان، ذکر شده بايد از اواسط قرن سوم هجرى باشد.
شاعران پارسىگو
فراموش نکنيم که در پارهاى از مآخذ فارسى کسان ديگرى بهعنوان اولين شاعر پارسىگوى ذکر شدهاند که روايتهاى مربوط به آنها يا بهکلى مجعول و يا مخدوش است و اينان عبارتند از: بهرام گور؛ ابوحفص حکيم بن احوص سغدى سمرقندي؛ ابوالعباس حنوذالمروزي. دربارهٔ بطلان اقوال مربوط به اين نخستين شاعران ساختگي در مفصل کتاب مجلد اول تاريخ ابيات در ايران (ص ۱۶۵-۱۸۲) بهتفصيل سخن گفته شده است.
مطلب ديگرى که ذکر آن در اينجا لازم است آنکه در تذکرهها و کتب ادب نام چند شاعر پارسىگوى آمده است که زمان هيچيک از نيمهٔ اول قرن سوم هجرى بهبالا نمىرود و غالباً در اواسط قرن سوم هجرى و يا در نيمهٔ دوم آن قرن مىزيستهاند. مانند حنظلهٔ بادغيسي، محمود وراق هروي، فيبروز مشرقى و ابوسليک گرگاني.
حنظله بادغيسى
حنظله بادغيسى را صاحبان کتب ادب و تراجم معاصر دولت آل طاهر شمردهاند واز او اين ابيات در لبابالالباب عوفى و در چهار مقالهٔ نظامى عروضى نقل شده:
يارم سپند اگرچه بر آتش همى فگند
از بهر چشم، تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و آتش نايد همى بهکار
با روى همچو آتش و با خال چون سپند
مهترى گر بهکام شير در است
شو خطر کن، ز کام شير بجوى
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه
يا چو مردانت مرگ روباروى
محمود وراق هروى
محمود وراق هروى را هم از معاصران پادشاهان طاهرى شمرده و وفاتش را به سال ۲۲۱ نوشته و اين دو بيت را، که بهنظر قديم نمىآيد، بهاو نسبت دادهاند:
نگارينا بهنقد جانت ندهم
گرانى در بها ارزانت ندهم
گرفتستم بهجان دامان وصلت
نهم جان از کف و دامانت ندهم
فيروز مشرقى
فيروز مشرقى از معاصران عمروبن ليث صفارى (۲۶۵-۲۸۷ هـ.) بوده و بهسال ۲۸۳ هـ. وفات يافته است. اين ابيات از او است:
مرغيست خدنگ، اى عجب ديدى
مرغى که شکار او همه جانا
داده پر خويش کرکسش هديه
تا نه بچهاش برد به مهمانا
بخط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
يکى همچون پرن (۱) بر اوج خورشيد
يکى چون شايورد (۲) از گرد مهتاب
نوحهگر کرده زبان چنگ حزين از غم گل
موى بگشاده و بر روى زنان ناخونا
گه قنينه بسجود افتد از بهر دعا
گه ز غم برفگند يک دهن از دل خونا
(۱) . پرن: ثريا.
(۲) . شايورد: خرمنماه، کمان رستم.
ابوسليک گرگانى
ابوسليک گرگانى از معاصران عمرو بن ليث بود و ابيات ذيل در تذکرهها بهنام او ثبت افتاده است:
خون خود را گر بريزى بر زمين
به که آب روى ريزى در کنار
بتپرستنده به از مردمپرست
پندگير و کار بند و گوش دار
بمژه دل ز ن بدزديدى
اى بلب قاضى و بمژگان دزد
مزد خواهى که دل ز من بردى
اين شگفتى که ديد، دزد بمزد!
دولت ساساني با شكستهاي پياپي سپاهيان ايران از لشگر مسلمانان ، سبب استيلاي حكومت اسلامي بر ايران گرديد و ايرانيان براي قروني تحت سيطره اعراب درآمدند.
اهميت قرن چهارم در علوم و ادبيات
قرن چهارم بر تارك تاريخ ايران چون تاجي درخشنده است كه بانواع گوهرهاي تابان مزين باشد. اين گوهرهاي درخشان علم و ادب مردان بزرگي مانند محمد بن زكرياي رازي و ابو نصر فارابي و احمد بن عبدالجليل سگزي و ابونصر عراق و علي بن عباس مجوسي اهوازي و ابوسهل مسيحي و رودكي و شهيد بلخي و دقيقي و ابن العميد و ابن عباد و قابوس و بديع الزمان همداني و ابوبكر خوارزمي و بسياري از رجال نامبردار مانند ايشانند كه فرصت شمارش همه آنان در اين وجيزه نيست. در پايان اين قرن سه تن از مفاخر عالم انساني يعني ابوريحان بيروني و ابوعلي بن سينا و ابوالقاسم فردوسي وارث همه ترقيات و پيشرفتهاي ايرانيان در علوم و ادبيات شدند و قسمتي از آغاز قرن پنجم را نيز بنور وجود و آثار گرانبهاي خود روشن داشتند.
اين قرن همانطور كه دوره بلوغ علوم اسلامي و ادب عربي است بهمان نحو هم مهمترين و بارآورترين عهد ادب فارسي و عصر ظهور گويندگان بزرگ و فصيح در نواحي شرقي ايرانست. در نواحي ديگر ايران اگر چه گويندگاني مانند قابوس و مسته مرد(شاعر طبري زبان) و بندار رازي و منطقي رازي و غضائري رازي پديد آمده و بعضي از آنان تا اوايل قرن پنجم نيز زيسته و شاعري كرده اند ليكن عده آنان و اهميت ايشان بدرجتي نيست كه بتوانيم آنانرا همپايه شاعران خراسان و ماوراءالنهر يعني حوزه فرمانروايي سامانيان بدانيم.
محمد بن زکرياي رازي
ر " رازي" شهرت " ابوبکر محمد بن زکريا " معـروف به جاليـنوس عـرب 251 - 313 هجري قمري از بزرگـترين دانـشمندان ايراني، بزرگـترين طـبـيب باليـني اسلام و قـرون وسطي، فـيزيکدان، عـالم کـيميا ( شيمي ) و فيلسوف صاحب استـقلال فکر است که از زندگي وي چندان اطلاعـي در دست نـيست. ظاهرا در ري رياضيات، فلسفه، نجوم و ادب را فرا گرفت. احتمالا در جواني به تحصـيل کيـميا مشغـول شد و بعـد به سبب بـيـماري چشم به تحصيل طب پرداخت و در اين عـلم شهرت فراوان يافت و حوزه درسش بلند آوازه شد. در خدمت ابوصالح منصوربن اسحاق ساماني، حاکم ري، رياست بـيمارستان جديدالتاسيس آنجا را يافت. بعـدها در بغـداد رئيس بيمارستان بود. به سبب شهرت فراوانش فرمانروايان مختـلف او را به دربار خود دعوت مي کردند. رازي صاحب اخلاق نيکو و رفـتار پسنـديده بود و با بـيماران به مهرباني و عـطوفت رفـتار مي کرد و در حق فـقرا و ضعـفا اعـانـت مي کرد. عـده اي تاليـفات او را تا 198 و عـده ديگر کتاب هاي منسوب به او را تا 237 بر شمرده اند. از آثارش در طـبـيعـات، رياضيات، نجوم و شناخت نور چيـزي به يادگار نمانده است. رازي در طب به جنـبه هاي عـلمي اکتفا نمي کرد، بلکه به تمام معـني طـبـيب و در علم و عمل طب استاد مسلم بود. يادداشتهاي وي که در آنها با کمال دقت بهبودي بيماران خود را توصيف کرده است در دست است. معـروفتـرين اثرش در علم طب کتاب " حلوي " است. آثار ديگرش در اين رشته کتاب الطب الملوکي و کتاب منصوري است. بعـلاوه، رسالا تي در باب بعـضي امراض دارد که معـروفترين آنها کتاب الجدري و الحصبه است که مورد اعجاب و تحسين اروپايي ها بوده است و از بهترين رساله هاي طبي قديم به حساب مي آيد. رساله اي هم دربارهً سنگ مثانه و کليه دارد که به زبان فرانسه در لندن منـتشر شده است.
رازي در فلسفه و الهيات و ماوراء الطـبـيعـه و مجادلات مذهبي و فـلسفي نيز کتـبي نوشته است. آثار فـلسفي رازي قرنها در دست فراموشي بود، تا آنکه در قرن بـيستم ميلادي اهميت آنها ديگر بار مورد توجه قرار گرفت. بر طبق مقاله دايرة المعـارف اسلام در باب رازي، وي مدعـي است که اغـلب فلاسفه قديم پـيشتر رفته است و حتا خود را برتر از ارسطو و افلاطون مي داند. در طب هم پايه بقراط است و در فلسفه مقامش نزديک به سقراط.
رازي در اواخر عـمر در نـتـيجه مطالعـه زياد دربارهً کيمياگري به بـيماري چشم مبتلا و بالاخره کور شد و در سال 313 هجري قمري درگذشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:ویکی پدیا ـ سایت سارا شعر ـ سایت آفتاب