04022023یکشنبه
بروزرسانیچهارشنبه, 13 جون 2018 11:27
یکشنبه, 12 آبان 1392 ساعت 01:00

رذالت وتوهم قصیم ودوخاطره

نوشته شده توسط
توضیح: با نگاه اجمالی به نگارش وادبیات نوشته های کریم قصیم خواننده با یک لمپنيسم نوشتاری مواجه میشود که درشان و مقام یک دگراندیش ومنتقد سیاسی نبوده و اینگونه نگارش وادبیات چاله میدانی را به وفوروفقط درنوشتجات زنجیره ای سایتهای اینترنتی وزارت بد نام اطلاعات میتوان پیدا کرد . در مقابل نوشته های یاران مقاومت پاسداری ازعفت کلام وحرمت قلم وترویج اندیشه پاک بوده وهمچنان خواهد بود و این نشان ازحجب وحیایی دارد که امثال کریم قصیم فاقد آن هستند چرا که با آگاهی کامل چنین سبک نگارش را به منظورتقرب هر چه بیشتردرنزد رژیم بکار می گیرد.

بهر حال من اجبارا و به عمد و با پوزش ازخوانندگان دراین نوشته ازادبیات مشابه نوشته های قصیم استفاده کردم، تا بلکه گوشزدی باشد که چشم عقل را بستن و دهان را باز کردن و لیچار بافتن نه نشان قدرت و شعور،بلکه برعکس نشان ضعف وزبونی است و اینکه هرکس می تواند زبان و قلم خود را بدلخواه به هرجهتی که بخواهد بچرخاند. بکارگیری الفاظ مستهجن و بی نزاکتی وبی ادبی به بهانه اینکه افرادی مجهول الهویه و بی نام و نشان بعنوان هوادار مجاهدین و یا مقاومت به قصیم ناسزا گفته و یا دشنام داده اند (ناسزا گفتن ودشنام دادن کاری است بغایت زشت وغیر قابل قبول)، به هیچ عنوان به او این حق را نمی دهد که بدون اثبات هویت این اشخاص، هر چه لایق خودش هست را نثار مجاهدین و هواداران آن کند. بهرحال با پوزش مجدد ازخوانند گان گرامی و به امید اینکه این اولین و آخرین باری باشد که مجبورم حرمت قلم و عفت کلام را نادیده بگیرم .


بعد از خواندن مقاله ارزشمند خانم زری اصفهانی در سایت بهار ایران با عنوان" جناب دکتر قصیم! مبارکتان باشد!جایتان همین جاست" به یاد دو خاطره افتادم که بازگویی آنها بی ارتباط با این نوشته نیست.
مقاله خانم اصفهانی و مطلب ضمیمه آن از قصیم، مرا به یاد دو خاطره درسالهای 60-61 انداخت.
گرچه یاداوری خاطرات آن دوران سیاه که سایه شوم کشتار و سرکوب و اختناق در سراسر کشور بخصوص تهران گسترده بود و جانیان در هرکوی و برزن بدنبال شناسایی و دستگیری و شکار انقلابیون خصوصا هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند،دردناک وغم انگیزاست، ولی آن دوران همچنین برای من یادآور دوخاطره طنزوخنده داری هست که بازگویی آن شاید خالی از لطف نباشد.
یک بچه محل داشتیم به نام ابوالفضل که به ابولی معروف بود. در دوران فاز نظامی ،دورانی که رژیم آن را به سازمان تحمیل کرده بود، این بنده خدا که زیادی دچار توهم وخود شیفتگی شده بود، فکر میکرد که در این دوران وانفسا او طرف حساب سازمان هست و این احساس را داشت که چنان فرد مهم و وزنه سنگینی است که هم وغم سازمان تنها این شده که هر جوری شده یک ضربهای به او بزند و یا صدمه ای به او برساند. یک روز بر حسب اتفاق که با موتورسیکلت در حوالی میدان فردوسی بطرف خانه میرفتم ، ابولی را دیدم و بنا براصراروخواهش او قبول کردم او را همراه خود ببرم. سوار شدن بر ترک موتور همان و شروع داستان خیالی و توهم انگیز تعقیب و گریزهمان .
هنوزمد ت زیادی ازحرکتمون نگذشته بود که ابولی با تأکید گفت،طرف چپ را نگاه نکن ،تند برو ،به پیچ توی فرعی،گاز بده ،ازچراغ قرمزرد شو،از پیاده رو برو و الی آخر. بعد از کنجکاوی و پرسش من که چی شده و چرا این اداها را در میاوری ، با تعجب و انداختن یک نگاه عاقل اندرسفیه جواب داد که مشدی تو مثل اینکه خبر نداری که دارند ما را تعقیب میکنند و میخواهند مرا بزنند. من با شنیدن این جمله چنان خنده ای کردم که ابولی عصبانی شد و در حین عصبانیت پرسید که چرا می خندی ؟ من هم با شیطنت خاص خودم گفتم که ای بابا چرا قبلا به من نگفتی که دنبال تو هستند. من اگر این را می دانستم به گور همه کس ام می خندیدم که تو را سوار موتورم کنم. دیدی چه بلایی سر من آوردی. لا مذهب فکر نکردی که اینجوری جان من را هم بخطرمی اندازی ؟ با گفتن این حرفها که برای ابولی غیر قابل انتظار بود اشک شوق در چشمانش جمع شد و از آنجایی که فکرمی کرد که توانسته بود یکنفر را به خاطر توهماتش متقاعد کند ،احساس رضایت و غرور میکرد. ولی چند لحظه بعد متوجه شد که من او را دست انداختم، به او گفتم که ابولی جان قربونت بشم آیا یک نگاه به خودت در آینه کردی؟ آخه مشدی تو کی هستی و چکاره هستی که باید چنین شانسی نصیب تو بشه ؟ مگر گلوله علف خرسه که بخواد حروم تو بشه ؟ اصلا میدونی قیمت گلوله چنده ؟ و او هم جواب میداد که باشه مسخره کن،اگر یک روز خبردارشدی که من را زدند و حجله من را سر کوچه دیدی،آنوقت میفهمی که حق با من بوده . ابولی چنان متوهم بود و خودش را مهم فرض کرده بود که دیگر مالیخولیایی شده بود و همیشه در پی آن بود که بنوعی به دیگران ثابت کند که حق با اوست و به این خاطر اکثر اوقات سر و دست و پایش را باند پیچی میکرد و در جواب این سوال که ابولی ایندفعه دیگه چی شده؟ ،جوابش طبق معمول این بود که آمده بودند مرا بزنند،از دستشون فرار کردم و زخمی شدم. امروز بعد از گذشت تقریبا ۳۰ سال ازآن روزها ابولی خان همچنان مشغول بانداژکردن اعضای بدنش هست. ولی خداییش یک محل بود یک ابولی و بازار خنده.
دومین خاطره هم مربوط به یکی دیگر از بچه های محل میشود به اسم مملی (محمد) که او هم سوژه خنده و سرگرمی ما شده بود. در آن دوران یکی از بچه های محل ما در جنگ کشته شده بود و برایش (برخلاف ابولی) حجله گذاشته بودند که بچه ها شبها کنار آن دور هم جمع میشدند و وقت گذرانی میکردند. یکی از آن شبها مملی که شخصیتی مانند ابولی داشت مرا بگوشه ای برد و میخواست که با من تنها صحبت کند. بعد از کلی مقدمه چینی نامه ای را به من داد واز من خواست آنرا بخوانم و گفت که این نامه را شب قبل انداخته اند توی حیات خانه ما و در آن مرا تهدید به مرگ کرده اند. من جوابی جز خندیدن و دست انداختن این بنده خدا برایش نداشتم و بزودی کاشف بعمل آمد که نوشتن آن نامه کارخودش بوده و از اینطریق میخواسته برای خودش اسم و رسمی بسازد چرا که آن زمان هم مثل امروز هر کس و ناکسی برای معروف شدن و برای هر چه نزدیک تر شدن به رژیم باید طرف حساب مجاهدین میبود تا از اینطریق برای خودش مشروعیتی کسب کند تا جزء خودی ها بحساب بیاید. خلاصه داستان ابولی و مملی سالها ورد زبان بود و سوژه خنده بچه ها.
و اما امروز آق کریم منگول و شنگول، این مردک خائن، دغل کار، شارلاتان،ریاکار،زشتخو،بد سیرت و بی شرف، مانند ابولی ها و مملی ها برای اینکه سرش را بیشتر در خمره علی گدا فرو ببرد، بمانند سلف خود در آلمان فریدون گیلانی مزدور که سالها پیش با انتشارعکسهای مجهول المکان و مجهول الزمان وصحنه سازیهای مشمئزکننده در اینترنت, مدعی شده بود که مجاهدین بقصد کشتن او به خانه او حمله کرده اند و دیگر اتهامات سخیف که فقط در دستگاه و دارالخلافه خمینی دجال و اعوان و انصارش پیدا میشود، که هدفش چیزی جزخود شیرینی و خود فروشی هرچه بیشتر در نزد برادران اطلاعاتی نبود، با شارلاتانیسم مخصوص خود داد و فغان راه انداخته که گویا تهدید جانی علیه او و خانواده اش ازجانب مجاهدین صورت گرفته و درپی اقدامات حقوقی و گرفتن وکیل و.... هست.
بحال این مزدور خائن که به این درجه از ذلت افتاده و رذالت پیشه کرده فقط و فقط باید تاسف خورد و بحالش گریست که چنین شتابان ازعرش به فرش افتاده و در مسیر خود فروشی راه صد ساله راچند شبه پیموده و بیخبر از آنکه از زمانی که در راه بی شرف ها قدم گذاشته و خنجر خیانت را در پشت یاران دیرین خود بس ناجوانمردانه و بیشرمانه فرو کرده ، دیگر یک مرده متحرک بیش نیست و بوی الرحمانش همه جا را گرفته است و برای این جنازه سیاسی فقط باید کفاره داد.
اگر اراجیف،اکاذیب و مطالب مستهجنی که امروز چه خود می نویسد و چه اباطیل دیگران را در فیس بوک خود منتشر می کند و در آن به پاچه خواری رژیم تن میدهد ونوک تیزحملاتش تنها متوجه سازمان مجاهدین وصد البته رهبری ذیصلاح آن است و این مطالب که (صد البته) مقبول وزارت بد نام اطلاعات وسایتهای زنجیره ای آن می شوند، وخود بهتر ازهرکس می داند که این مقبولیت فقط تا زمانی است که در خدمت اهداف رژیم (شیطان سازی علیه مجاهدین) باشد وگرنه بعد از آن حتی رژیم برای چنین مرده ای فاتحه که هیچ، حتی یک صلوات هم نخواهد فرستاد. واینست سرنوشت شوم خائنان.
باور نداری؟ دفتر تاریخ مبارزه و مقاومت مردمی برعلیه رژیم سفاک آخوندی را دو باره ورق بزن و سر گذشت،شرح حال و سرنوشت خائنین را چندین بارمرورکن تا بهتربتوانی جایگاه و خاستگاه امروز اسلاف خودت را که خیلی سالها پیش از تو به این رذالت ها و بی شرفی ها تن داده بودند،دریابی. خائنینی که امروزتبدیل به پادوهای دون پایه وزارت اطلاعات شده و از طریق ضدیت هیستریک با مجاهدین ارتزاق میکنند. فسیلها و مرد گان متحرکی که هر چند یک بار توسط بی بی سی و صدای امریکا و دیگر رسانه هاي معلوم الحال نبش قبرمی شوند تا بفرموده نشخوارکنندگان چندین باره لجن های مزدوران اطلاعاتی باشند.
پیشنهاد می کنم که تمام قد دربرابرآیینه بایستی وخیلی دقیق به تصویرخودت نگاه کنی، آیا این چهره کریه را میشناسی؟ آیا خطوط رذالت و بی شرفی را شفاف ترازاین میتوان دید؟
و آنچه مربوط به ادعای تهدیدات جانی کذایی و دکان دونبش بازکردن و خود را چنین مهم جلوه دادن، میشود، باید گفت که سگ کشی هیچگاه مرام مجاهدین نبوده و نخواهد بود. به این ایمان داشته باش.
لعنت ابدی برخائنان وخود فروشان و ظالمان
با تعظیم به روان پاک شهدای راه آزادی
خلق جهان بداند مسعود رهبر ماست
با پوزش و احترام

گردهمایی بزرگ مقاوت - ایران آزاد 2022

ضد فتوا

فعالیت انجمن‌های پوششی وزارت اطلاعات در آلمان