در بدرقة پهلوان يعقوب ترابي
پهلوان از ديشب گيجم. باورم نمي شود. همين ديشبش در جمع ما بودي.مثل هميشه گردنفراز. و در سوك سرور شهيدان ساكت. امشب سر سفرة شام بوديم كه يكي گفت:يعقوب به سفر رفت. لقمه را در بشقاب گذاشتم و رفتم لختي به عكس گذاشته شده در ته سالن خيره شدم.لبخندت از آن نوع لبخندهاست كه هيچگاه نمي شود فراموش شان كرد