03202023دوشنبه
بروزرسانیچهارشنبه, 13 جون 2018 11:27
دوران کنونی به دلیل پیشرفت های علمی و تحولات شگرف اجتماعی، محکوم به گذار از صورتبندی های کهن اجتماعی و ارتجاعی به سوی نظامات پیشرو و مدرن بوده و بدون تردید یکی از ره آوردهای اجتناب ناپذیر این پروسه اجتماعی، افول حکومت های توتالیتر و مستبد و در پی آن تجلی نیاز جوامع بشری برای برقراری حکومت های دمکراتیک برخاسته از اراده مردم می باشد. یکی از ستونهای اصلی نظام های دمکراتیک، اصل آزادی بیان و عقیده است که عمدتا از طریق رسانه های آزاد که در عصر انقلاب اطلاعات از کمیت و کیفیت بالایی برخوردار گردیده اند، محقق می گردد.امروزه تفکیک قوای سه گانه مقننه، اجراییه و قضاییه به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت در راس حاکمیت، از الزامات اصلی هر نظام دمکراتیک محسوب می گردد. به دلیل اهمیت حیاتی رسانه های جمعی در شکل گیری عقاید آزاد و غیرتحمیلی برای مشارکت عمومی در ساختن یک جامعه آزاد و دمکراتیک، ژان ژاک روسو، فیلسوف شهیر عصر روشنگری در فرانسه، آنها را به عنوان "قوه چهارم" در کنار سه قوه نامبرده فوق می دانست.بنا براین با همین مقدمه کوتاه می توان به وحشت حکومت های دیکتاتوری- در هر شکل و شمایلی- از رسانه های جمعی آزاد پی برد. بدیهی است رسانه های گروهی و همه ابزارهای اطلاع رسانی در حاکمیتی که برخاسته از اراده و رای مردم نباشد هرگز منعکس کننده نظرات و عقاید مردم نبوده و صرفا برای بزک کردن چهره دیکتاتور و تضعیف و تخریب مخالفان حاکمیت بکار گرفته می شوند.دوران دیکتاتوری شاه نیز از این قاعده مستثنی نبود. نسل انقلاب به خوبی به یاد دارد که چگونه شهید قهرمان خسرو گلسرخی، سانسور و اختناق حاکم در فضای رسانه ای آن دوران را در جریان دفاعیات خود به تصویر کشید: "یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان "فرهنگ و هنر" وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام "اداره نگارش" خوانده می‌شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می‌شود در حالیکه در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست. و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه می‌کند".استبداد دینی حاکم بر ایران که تاریک اندیشی و تحجر و ارتجاع از شاخص های ذاتی آن می باشند، از نخستین روزهای بدست گرفتن قدرت، از زبان بنیانگذار خود با صریح ترین بیان اعلام کرد که دامنه تحمل و تعامل آن با دگراندیشان تا کجاست. در آبانماه سال ۱۳۵۸ خمینی در یکی از سخنرانی های خود در حمایت از اوباش "حزب اللهی" و پاسدار گفت: "آن سرنیزه ها را شکستیم، این قلمها را هم می شکنیم".انتظاری هم جز این نبود، چرا که اندیشه ای که جوهره نظام ولایت فقیه بر آن استوار است، هیچگونه سنخیتی با دنیای مدرن نداشت و الزاما می بایست سانسور را هم متناسب با منطق قرون وسطایی اش به سبک دوران جاهلیت بکار می گرفت. اینجاست که نه تنها روشنفکران و روزنامه نگاران و اهل قلم که هنوز آثار شکنجه های رژیم سلطنتی را بر تن داشتند، از نوشتن و سخن گفتن منع می کند، که ساطور بدستان و چاقوکشان حکومتی را در سر هر معبری به شکار آنها می فرستد. اما این تمام ماجرا نیست؛ چرا که سانسور در فرهنگ رژیم ایران تنها در بستن دهان ها و شکستن قلمها خلاصه نمی گردد، این رژیم ضد بشری بر آن است تا هر آنچه که اثر و جرقه ای از آگاهی و روشنگری را در ذهن مردم بویژه نسل جوان متبادر کند، در ریشه بخشکاند و از ضمیر و خاطره جمعی جامعه پاک کند. تلاش برای از بین بردن گلزار خاوران و یا ممنوع ساختن کلمه "مجاهد" گواهی روشن بر همین واقعیت است. برای رسیدن به این هدف، رژیم ایران به صورت جنون آمیزی به پمپاژ اطلاعات غلط بر علیه نیروهای اپوزیسیون و در راس آنها سازمان مجاهدین خلق مبادرت می ورزد.ارگانهای بین المللی و بویژه "سازمان خبرنگاران بدون مرز" بارها از ایران به عنوان زندان خبرنگاران و وبلاگ نویسان نام برده اند. هم اکنون دهها نفر به جرم انتشار مطالب انتقادی از رژیم ایران به حبس های طولانی مدت محکوم گشته و در شرایط اسفناکی در سیاهچالهای رژیم ایران زندانی هستند.اما آیا رژیم ایران توانسته با این تشبثات و ترفندهای امنیتی و اعمال شدیدترین سانسور طی بیش از ۳۶ سال جامعه را از حرکت برای کسب مطالبات برحقش باز بدارد؟ پاسخ این سئوال در فریاد دادرسی مادر وبلاگ نویس شهید ستار بهشتی و دیگر خانواده های شهدا بوضوح شنیده می شود: "با صدایی رسا اعلام می‌کنم من نیز با شمایم و باکی از تهدیدات خود و دخترم ندارم، چرا که اگر قرار بود سکوت پیشه کنم، سال‌ها پیش می‌بایست هم‌چون مدعیان دین‌مداری مهر سکوت بر لبانم می‌زدم و خفتِ با ترس زیستن را می‌پذیرفتم، اما با دل غم‌بار و قلبی مجروح اعلام می‌کنم خودم و دخترم در راه دفاع از کیان خانواده‌ام، آماده پذیرش هر نوع برخورد هستیم و جان خویش را سالهاست در راه دفاع از خون پایمال شده فرزندم در دست گرفته‌ایم...". (قسمتی از نامه گوهر عشقی مادر شهید ستار بهشتی طی نامه‌ای به بازداشت شدگان تجمعهای اخیر در برابر زندان اوین).این فریادها بدون تردید پژواک ضجه هزاران اسیر شکنجه شده در سیاهچالهای خمینی است که امروز از زبان مادران قهرمان شهدا دیوار سانسور و اختناق رژیم ولایت فقیه را به لرزه درآورده است؛ امتداد خروش هیهات مناالذله قهرمانان لیبرتی و فریاد هزاران شهید قهرمانی است که قلب های سرشار از عواطف انسانیشان در آخرین لحظات زندگی به یاد مردم محروم از طپش ایستادند.آیا صدای فرو ریختن بنیان ظلم و ستم نظام پوسیده ولایت فقیه در طنین این فریادها شنیده نمی شود؟حسین یعقوبی
بار دیگر بربریت بنیادگرایی مذهبی چهره شنیع و جنایتکارانه خود را به نمایش گذاشت و جان دهها انسان بیگناه را در پاریس به کام مرگ و نیستی فرو برد. آنطور که خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت در پیامشان، بلافاصله بعد از وقوع این جنایت تروریستی متذکر شداه اند، براستی: "وجدان بشریت در شوک و ناباوری و حیرت فرو رفته است که چگونه می توان تحت نام خدا و دین چنین جنایتی را مرتکب شد. مردم ایران که ۳۷ سال است تحت حاکمیت سیاه دیکتاتوری مذهبی و تروریستی آخوندی، یعنی پدرخوانده داعش، قرار دارند با این جنایتها به خوبی آشنا هستند و مردم فرانسه و احساساتشان را در این لحظات سخت کاملاً درک می کنند و با آنها همدرد هستند".این اولین بار نیست که "لاجوردی های" الهام گرفته، نانخور و آموزش دیده در مکتب "امام خمینی" که به تصریح مقامات طراز اول رژیم آخوندی "هم ایدئولوژی و هم مواد منفجره شان از ایران تامین می گردد۱" منطقه خاورمیانه و جهان و منجمله شهر پاریس را صحنه تاخت و تاز خونین تروریستی خود قرار داده اند.و افسوس که در طی این سالیان، علیرغم هشدارهای راهگشایانه و دلسوزانه مقاومت ایران، به مثابه اصلی ترین قربانی این پدیده شوم، نسبت به هیولای آدم خوار بنیادگرایی دینی، سیاست شوم مماشات نه تنها چشم "جهان متمدن" را صرفا بر منافع حقیر اقتصادی معطوف کرده، که در کمال شگفتی به بانکدار بنیادگرایی دینی در ایران، در مواقعی حتی اطمینان هم داده که نسبت به عملیات "آدم ربایی محدود" آنها بر علیه اپوزیسیون ایران در خاک پاریس چشم نیز ببوشد ۲!بدیهی است که ابراز همدردی و همبستگی عمیق با مردم فرانسه در این لحظات دردناک و تراژیک کمترین وظیفه هر وجدان آگاهست، اما مسئولیت انسانی نباید مانع تکرار این هشدار به رهبران غرب گردد که برای خشکاندن ریشه تروریزم مبتنی بر اندیشه عقب مانده و ضد بشری بنیادگرایی دینی، مقدم برهر اقدامی باید قلب این پدیده را در تهران نشانه گرفت. چرا که آن دست شقاوت پیشه ای که مردم بی گناه پاریس را به خاک و خون کشید، پیرو همان اندیشه متعفنی است که در ایران و افغانسان زنان را سنگسار می کند و بی رحمانه اسید بر سر و رویشان می پاشد، آنها را ازرفتن به استادیوم ورزشی و تماشای مسابقات فوتبال منع میکند و در اروپا فتوای قتل سلمان رشدی را صادر میکند. آیا ابهامی وجود دارد که در پشت همه این جنایات چه از منظر توجیه دینی و چه از لحاظ لجستیک رژیم ایران قرار دارد؟نسبت دادن این دست جنایات، صرفا به طیف "سنی" بنیادگرایی اسلامی و جستن متحدان واهی در طیف "شیعی" آن، فضایی است که رژیم ایران با دامن زدن به آن تلاش می کند، ضمن پنهان نگه داشتن نقش خود در این جنایات، وقیحانه خود را به عنوان بخشی از راه حل ارائه دهد. مطالعه دقیق شکل گیری و گسترش بنیادگرایی دینی، اما به درستی نشان می دهد، که این پدیده خانمانسوز از فردای به قدرت رسیدن خمینی و شرکاء "شیعی" آن در ایران از قالب های سنتی به یک الگوی سیاسی و حکومتی تبدیل گشته و ابتدا با سرکوب غیر قابل تصوری در ایران به اجرا گذاشته شد و سپس با صرف هزینه های نجومی به خارج از محدوده جغرافیایی ایران صادر گردید.بسیاری از سیاستمداران غربی بارها به این واقعیت اذعان کرده اند که ایران اصلی ترین کانون پیدایش و گسترس بنیادگرایی اسلامی در منطقه و جهان می باشد. فاجعه خونین و تاسف انگیز پاریس یک بار دیگر نشان داد که سیاست استمالت از رژیم ایران، بدلیل نقش کلیدی آن در حمایت از گروههای تروریستی بنیادگرا، تنها به فجایع بزرگتری رهنمون می شود.تنها با اتخاذ یک سیاست قاطع در مقابل بنیادگرایان و اصلی ترین حامی آنها، یعنی رژیم ایران و حمایت از نیروهای مترقی و پیشرو و در راس آنها حمایت، ترویج و تقویت برنامه ۱۰ ماده ای خانم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران می توان به مقابله جدی با بربریت نیروهای بنیادگرا در منطقه خاورمیانه برخاست. حسین یعقوبی۱۳۹۴ آبان ۲۳ پاورقی:۱- پاسدار محسن رفیقدوست بعد ازانفجار مقر تفنگداران آمریکایی در لبنان در هجدهم آوريل سال ۱۹۸۳۲- چراغ سبز شیراک به سران رژیم جهت ربودن رهبران مجاهدین در پاریس؛ از کتاب "اگر تکرار کنید، تکذیب خواهم کرد" به قلم "ژان کلود موریس" سردبیر وقت هفته‌نامه معروف فرانسوی "ژورنال دودیمانش"
همین ۵ روز پیش بود که قهرمانان "لشکرهای فدایی مجاهد خلق" در مراسم عاشورای حسینی در لیبرتی با امام و مقتدای تاریخی شان تجدید عهد می کردند و پیام رهایی بخش "هیهات من الذلة" آنها تا دهلیزهای سیاهچالهای رژیم یزیدی خامنه ای را ه یافت. آری، تنها ۵ روز بعد از آن رژه آداپتاسیون ایدئولوژیک، زمین کربلایی لیبرتی به خاک خون کشیده شد و ۲۳ قهرمان مجاهد خلق به عهد خود با رهبری و خلق محبوبشان وفا کرده و خود به سمبل های سوگند مجسم تبدیل گشتند؛ سلام و درود بر آنان باد!اما نخست نگاهی به شرایطی که رژیم آخوندی را به اجرای این جنایت واداشت. میهن ما در ماهها و هفته های گذشته تحولاتی را پشت سر گذاشته که با هر نگاهی به آن،می توان شکست و هزیمت رژیم آخوندی و در راس آن ولی فقیه ارتجاع را بوضوح دریافت. پذیرش تحمیلی "برجام" توسط ولی فقیه که رژیم با دجالیت خاص خود تلاش دارد آن را به عنوان یک پیروزی بزرگ به عوامل واداده خود عرضه کند، در واقع و در یک کلام چیزی جز به گل گرفتن یکی از استراتژیک ترین عناصر تضمین بقای رژیم، یعنی پروژه بمب سازی آخوندها توسط مقاومت ایران نیست. "برجام" که فرجامش تا همین نقطه، تضاد های درونی رژیم را به شکل بی سابقه ای چنان تشدید کرده که سران و کارگزاران رژیم در صحن مجلس ارتجاع یکدیگر را به مرگ و حذف فیزیکی تهدید می کنند.از طرف دیگر شکست های پی در پی سپاه ضد مردمی پاسداران در سوریه و یمن در رسیدن به اهداف تعریف شده رژیم و ناکامی رژیم آخوندی در صدور ارتجاع به منطقه بیش از پیش موقعیت ولی فقیه پوشالی رژیم را تضعیف نموده است.در چنین شرایطی رژیم آخوندی بیش از هر کس می داند که موقعیت فعلی جامعه و پتانسیل نهفته درآن مهیاترین شرایط برای روی آوردن مردم بستوه آمده و بویژه جوانان انقلابی به شیوه های مبارزه سازمان یافته می باشد که پیشتازان فدایی و مشعلداران عینی آن در رزمگاه لیبرتی مستقر می باشند.بنابراین رژیم آخوندی همچون گذشته چاره کار را در ضربه زدن به نیروی دینامیزم دهنده مقاومت و ایستادگی می بیند؛ اینجاست که برای زمینه سازی ضربه، ابتدا از طریق "انجمن نجات خود " مزدورانش را تحت عنوان "خانواده" مجاهدین به عراق می فرستد؛ و به موازات آن به خائنین و سفلگان سیاسی اش در جبهه فرهنگی وزارت اطلاعات فرمان آماده باش می دهد تا در صورت ریخته شدن خون مجاهدین، با به راه انداختن "کمپین نجات" و یا سر برآوردن از "دریچه های زرد" "پژواک" دهنده عربده های امام دجال باشند که مجاهدین خودشان مسبب کشتارشان هستند: "... ومن تردید ندارم آنان که به راه رفتن بر پای برهنه بر جاده ای از جسدها از تیر شصت تا امروز عادت کرده اند و بر این جاده مقصدی در ناکجا آباد هذیانهای خود میجویند سر حالند و اگر تمام لیبرتی در خون نشسته و نابود شده بود بنظر من تاکید میکنم به نظر من سر حالتر و شاد و شنگول تر بودند." (بازهم کشتار و نقش آفرینی تیغه های قیچی جنایت؛ اسماعیل وفا یغمائی).در ادامه همین هذیان گویی های رذیلانه و شرم آور، یغمایی که از سالها پیش "لم دادن بر مبل راحتی و در آغوش گرفتن گربه ملوسش" در فرنگ را به پرداخت بها و ماندن در کنار یاران سابقش ترجیح داده – که از قضا تمام داستان انحطاط پر شتابش نیز در همین نکته خلاصه می گردد و حاصل قانونمندیهای اتودینامیک حاکم بر مبارزه بوده و بس، ابلهانه مجاهدین را به "فرار از میدان و اختفا " متهم می کند!اما مضحکتراز همه جست و خیزهای عنصر مفلوک دیگری است که چون آلت دستی حقیر مشغول سرویس رسانی به جلادان قهرمانان لیبرتی است و در عین حال مدعی "کمپین برای انتقال " مجاهدین لیبرتی نیز می باشد! هر فرد کاملا بی طرفی که از بلاهت این فرد و از فشارهای طاقت فرسای تحمیلی به مجاهدین در لیبرتی هیچ شناختی نداشته باشد، منطقا باید از حرف های وی- منجمله در تلویزیون بی بی سی پس از موشکباری کمپ لیبرتی- اینگونه نتیجه گیری کند که گویی هزاران نفر از افراد غیر بالغ برخلاف میل خود در کمپ لیبرتی در گروگان مجاهدین بوده و در حالیکه ایشان با دردست داشتن وکالتنامه رسمی از تک تک آنها با کشورهای غربی در مورد پذیرش تمامی آنها به توافق رسیده؛ و فقط این مجاهدین هستند که مانع خروج آنها از کمپ و سوار شدنشان به اتوبوس های متعددی می گردند که روزها و بل هفته ها آماده انتقال آنها به فرودگاه، جلوی درب لیبرتی در انتظار هستند!لاطائلات این فرد که ظاهرا خودش هم اندک زمانی در قرارگاههای مجاهدین بوده و بعد از تمایل به ترک آنجا با هزینه مجاهدین به خارج فرستاده شده و معلوم نیست چگونه "سیستم مغزشویی مجاهدین" دراین یک مورد استثنایی نا کارآمد از آب درآمد، البته بیش از این ارزش پاسخگویی ندارد. کمااینکه هر کس که کوچکترین نقشی در پروسه انتقال مجاهدین به خارج دارد، می تواند گواهی دهد که تمامی افرادی که تاکنون به آلبانی و یا به کشورهای دیگر انتقال یافته اند، تماما در نتیجه تلاش خود مجاهدین بوده؛ و مجاهدین در بسیاری موارد، باید انرژی مضاعفی را نیز صرف خنثی کردن توطئه های اخلالگرانه عوامل وزارت اطلاعات در این رابطه می کردند. همان مزدورانی که همزمان در سایت های زنجیره ای وزارت بد نام اطلاعات، مجاهدین را به ممانعت از انتقال ساکنین لیبرتی به خارج متهم می کنند. و اما آخرین سخن، نه در پاسخ به آلت دستان ارتجاع خون آشام، بلکه خطاب به نسلی که چشم در سرزمینی گشوده که در آن کفتاران عمامه بسر، شنیدن و آشنایی با نام و صدای مجاهد را بر آن حرام داشته و آن را از تنفس در وادی مجاهد خلق محروم ساخته است.به لیبرتی بعد از تهاجم مرگبار موشکی نگاه کنید! به پیکرهای مجاهدان قهرمان و دلاور بنگرید؛ و سپس به چهره بشاش و مصمم یارانشان، ایستاده در کنار ویرانه های برجامانده از موشکباری سنگین در لیبرتی که می گویند: "خامنه ای چشمت کور دوباره می سازیمش؛ ما به خلقمان قول داده ایم"!تاملی اندک بر این رخداد، به جد این سئوال را در ذهن ایجاد می کند که:براستی مجاهد خلق ازچه جنسی است؟ سرمنشاء این ایمان و پایداری پرشکوه و غیر قابل تصور در کجاست؟ آیا آنها، آنطور که سفلگان ورشکسته سیاسی و "کمپین سازان " ابله مدعی هستند، از اراده و اختیار کافی برای انتخابی دیگر برخوردار نیستند و تحت اجبارات تشکیلاتی در آنجا گرفتارند؟من پاسخ این پرسش را درتعریف بسیار ژرف مجاهدین از کلمه "آزادی" می بینم؛ که "زاغکان زشت و بد اندام و پلشت" را از آن بهره ای نیست، آنجا که مسعود می گوید:" آزادی شرط دوام انسان در مقام انسان است ". با این درک از آزادی است که می توان به روح حیاتبخش "مقاومت" قهرمانان لیبرتی پی برد؛ مقاومت در برابر هر آنچه که بنده ساز و برده ساز است. داستان مجاهدین و رژیم ضد بشری حاکم بر ایران نیز از ابتدا تا امروز حول همین مقاومت از یکسو و تسلیم و ذلت از طرف دیگر چرخیده است. آری، مجاهدان دلاور لشکرهایی فدایی مجاهد در لیبرتی نه تنها آزادترین انسانها هستند که آنان خود تجسم آزادی خلق محبوبشان و نوع بشرند. پانویس:۱ برگرفته از شعر "عقاب " دکتر خانلری
باز هم دستان خون چکان رژیم آخوندی، بی اعتنا به قوانین و نرم ها و فراخوان های بین المللی، جان دو نوجوان به نامهای فاطمه سالبهی و صمد ذهابی را گرفت.به گزارش عفو بین الملل در شش ماهه اخیر (از اول ژانویه تا اول ژوئیه) ۶۹۴ نفر در ایران اعدام شده‌اند؛ یعنی در هر روز به طور متوسط دست کم سه نفر. سعید بومدوحه، معاون امور خاورمیانه و شمال آفریقا در عفو بین‌الملل، گفته است: "اگر مقام‌های ایران به این روند وحشتناک اعدام‌ها ادامه دهند، احتمالا تا آخر سال شاهد بیش از ۱۰۰۰ مورد کشته شدن شهروندان به دست حکومتشان خواهیم بود".بانكی‌مون، دبيركل ملل متحد نیز ضمن تایید رقم ۷۰۰ اعدام طی نیم سال اول سال جاری در ایران و ابراز تاثر از اعدام این دو نوجوان، فاطمه سالبهی و صمد ذهابی، در بيانيه ای از جمله اعلام کرد: " شمار اعدامها در ايران در دوازده سال گذشته بی‌سابقه بوده است". (سايت سازمان ملل ۱۹ اکتبر ۲۰۱۵)البته از حکومت ضد بشری که بنیادش بر پایه سرکوب و ترور استوار بوده و تاکنون هزاران نفر از انقلابیون و آزادیخواهان را به بیرحمانه ترین صورت ممکن شکنجه و اعدام کرده و رئیس "ستاد حقوق بشر" آن، محمد جواد لاریجانی، حتی از حکم سنگسار با این استدلال دفاع می کند که: " سنگسار مجازاتی پایین تر از اعدام است، زیرا محکوم از امکان نجات برخوردار است!" (بی بی سی ۸ مهر ۱۳۸۶ )، نباید انتظار دیگری داشت!پرسش اما این است، که چرا در شرایطی که ولی فقیه مفلوک، رئیس جمهور روباه صفت خود را با "زانوان خونین" به دریوزگی بارگاه "شیطان بزرگ" میفرستد و برای پیشبرد سیاست "نرمش قهرمانانه اش" بیش از هر زمان دست کم به ارائه ظاهری بزک شده به سوته دلان جوینده "مدره ها" در داخل نظام نیاز دارد، اینگونه آشکارا به این جنایت ها دست می زند؟ جنایاتی که رژیمش را در راس ناقضین حقوق بشر در دنیا قرار داده است.نگاهی به مختصات کنونی رژیم بعد از "زهرخوران اتمی" و بحرانهای نفس گیری که تمامیت آن را در برگرفته است، می تواند ما را در یافتن پاسخی برای پرسش فوق کمک کند. رژیم آخوندی که حیات خود را بر سه مؤلفه سرکوب خونین اپوزیسیون در داخل، صدور بحران به منطقه و دستیابی به سلاح اتمی به مثابه ابزار تضمین بقاء تعریف کرده است، اکنون در دو حوزه متحمل ضربات جدی گردیده است. موقعیت رژیم در عراق، بویژه بعد از شکست خفت بار در تکریت و خلع ید از عامل خونریزش نوری مالکی، به شدت تضعیف گردیده و به نظر می رسد که دولت عبادی نیز دریافته است که اتکا بی چون و چرا به ولی فقیه "پسا برجامی" که به شدت در بین نیروهای ملی عراق منفور است، نمی تواند امتیاز مناسبی برای دولتش باشد. در سوریه و یمن نیز رژیم آخوندی نه تنها به اهداف تعریف شده اش نرسیده، بلکه باید هر روز شاهد به درک واصل شدن بالاترین فرمانده هان سپاه ضد مردمی اش باشد. از طرف دیگر تاثیرات زهر اتمی، تضاد های جنگ گرگها را به نقطه ای رسانده که باند های متخاصم همدیگر را تهدید به مرگ و "سیمان کشی" می کنند! یک کارگزار رژیم بنام کمال الدین پیرموذن در گفت‌وگو با ایسنا گفت: "امروز در جلسه علنی آقای حسینیان پیش آقای صالحی رفت و با کمال تاسف گفت که اگر برجام به فرجام برسد تو را می‌کشیم و سیمان رویت می‌ریزیم. در واقع حسینیان صالحی را تهدید کرده است" (عصر ایران ۱۹ مهر ۱۳۹۴).جنگ و جدال در بالاترین سطوح حاکمیت آخوندی بر سر توافق اتمی در شرایطی در حال اوج گرفتن است که همه می دانیم تصمیم گیری در مورد پروژه اتمی تماما از اختیارات خامنه ای بوده؛ لذا این شرایط قبل از هر چیز نشان از موقعیت بسیارضعیف ولی فقیه که شاخص موقعیت تمامیت رژیم می باشد، دارد.نیاز به توضیح نیست که تله اتمی که اکنون گلوی ولی فقیه با تمام باندهایش را می فشارد، تماما محصول یک پیکار هشیارانه و بی امان مقاومت ایران و نیروی محوری آن سازمان مجاهدین خلق ایران بوده و رژیم آخوندی بارها به این واقعیت اذعان کرده است. در نقطه مقابل شرایط متزلزل رژیم، مردم چپاول شده و به ستوه آمده ای قرار دارد که از سالها پیش برای کلیت رژیم پشیزی مشروعیت قائل نبوده و به چیزی کمتر از سرنگونی تام وتمام آن که استراتژی مقاومت ایران است، تن نمی دهد.مقاومتی که بعد ازعبور از آتش ها و توفان ها مشعل مبارزه با رژیم را بیش از پیش بر افراشته تر به اهتزاز در آورده است.مقاومت و ایستادگی قهرمانان مجاهد خلق در لیبرتی بر آرمان آزادی "از سنگستان به گلستان" براستی که جوانه های امید در مردم و جوانان ایران را به اراده های پولادین برای سرنگونگی باند جنایتکار و غارتگر حاکم بر میهنمان تبدیل می کند.تمام وحشت رژیم در پیوند خوردن همین پتانسیل انفجاری با "ممنوع ترین نام" یعنی نام مجاهدین خلق ایران است. حال که از کارآیی دو عنصر از مؤلفه های حیاتی رژیم، یعنی صدور بحران و ابزار سلاح اتمی کاسته گردیده است، بدیهی است که رژیم آخوندی برای حفظ تعادل خود به اعدام های بی سابقه روی بیاورد تا به خیال خام خود از مردم و بویژه از جوانان دلیر زهر چشم گرفته و آنها را از ورود به صحنه مبارزه انقلابی برحذر بدارد.حرکت ها، تحصن ها و اعترضات شجاعانه در داخل کشور، حتی در درون شکنجه گاههای رژیم اما دفتر محاسبات رژیم را به کلی بهم زده اند.صحنه اجتماعی ایران همچون بذر مزرعه ای است که زمستانی بس هلاک کننده و سوزان را سپری کرده و اکنون جوانه هایش با اولین اشعه های حیاتبخش خورشید بهاری سر بر می آورند و شکوفا می شوند. به داستان رویش و مقاومت پریا کهندل و فرزاد مددزاده نگاه کنید که چگونه راه و رسم مقاومت را با الهام از پرتو ستارگان انقلاب نوین ایران در لیبرتی دریافت کردند. حسین یعقوبی ۲۹ مهر ۱۳۹۴

گردهمایی بزرگ مقاوت - ایران آزاد 2022

ضد فتوا

فعالیت انجمن‌های پوششی وزارت اطلاعات در آلمان