از دیدن حال تو وطن ، خون بجوش است
عقل یقه دران ، غرق تعجب ، بخروش استبس جان بگرفتند و بگیرند هنوز قوم تبهکارته مانده ی سرمایه ات اکنون بتاراج فروش است
آسوده مخوابید خلایق که طبّال زمانه به میانههر لحظه بکوبد که در خشم سروش استکوتاه شده دست خرد از دامن تدبیر، حریفا !چون بیند که مصاف مزدک و بابک چه خموش استبرگرد جهان نیک بگردید و ببینید و بدانیدهر جا که ستم هست ، ستمدیده بجوش استاز پاسدار مترسید که می ترسد از سایه ی طغیانچون رود خروشان بشوید ، خائف و موش استآنگاست که در مرگ تبهکار ستم پیشه دورانهر مرده و زنده ز سر شوق ، بنوش استای هموطن غافل من ، از دل خونین غزل می گویماهل آن جمع نی ام که هنوز هم به کلام در پوش استهشدار که حافظ به خرابات پناهجویی اکنون شمابعد شش صد سال هنوزش چو جوانی ، بهوش استاز یاد مبر ایران ! ریحانه و ستار و بسی خیل شهیدانتا در رسد آن روز مقرر ، چه بی تاب بگوش است
7 نوامبر 2014